سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشق عشق

صفحه خانگی پارسی یار درباره

عاشقانه

زندگی شطرنج دنیا و دل است/ قصه ی پررنج صدهامشکل است/شاه دل کیش هوسها می شود/ پای اسب آرزوها در گل است/ فیل بخت ما عجب کج می رود / در سر ما بس خیالی باطل است /ما نسنجیده پی فرزین او /غافل از اینکه حریفی قابل است/مهره های عمر من نیمش برفت/ مهره های او تمامش کامل است. 

 زرد است که لبریز حقایق شده است/ تلخ است که با درد موافق شده است / شاعر نشدی وگرنه میفهمیدی/ پاییز بهاریست که عاشق شده است

چندیست که بیمار وفایت شده ام/ در بستر غم چشم به راهت شده ام/ این را تو بدان اگر بمیرم روزی/ مسئول تویی که من فدایت شده ام.

بس که دیوار دلم کوتاه است/ هر که از کوچه تنهایی ما میگذرد/ به هوای هوسی هم که شده /سرکی می کشد و میگذرد

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت/ در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت/ خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد/ تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت

هیچ کس اشکی برای ما نریخت/ هر که با ما بود از ما می گریخت/ چند روزی هست حالم دیدنیست / حال من از این و آن پرسیدنیست/ گاه بر روی زمین زل می زنم/ گاه بر حافظ تفاءل می زنم/ حافظ دیوانه فالم را گرفت / یک غزل آمد که حالم را گرفت/ ما زیاران چشم یاری داشتیم/ خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

سیب سرخی رابه من بخشیدورفت/ ساقه سبزدلم راچیدورفت/ عاشقی های مرا باور نکرد/عاقبت بر عشق من خندیدورفت/اشک در چشمان سردم حلقه زد/ بی مروت گریه ام را دید ورفت

بگذار بمیرم که دگر همسفری نیست/در سینه من فرصت عشق دگری نیست/بعد از تو دلم عرصه تکرار بلا بود/آری دگر از عشق در اینجا خبری نیست

هیچکس تنهاییم را حس نکرد/ لحظه ویرانیم را حس نکرد/ در تمام لحظه هایم هیچکس وسعت حیرانیم را حس نکرد / آن که سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانیم را حس نکرد

چنین با مهربانی خواندنت چیست ؟/ بدین نامهربانی راندنت چیست ؟/ بپرس از این دل دیوانه من/ که ای بیچاره ماندنت چیست ؟

یک شاخه رز سفید تقدیم تو باد/رقصیدن شاخ بید تقدیم تو باد/ تنها دل ساده ایست دارایی ما/ آنهم شب عید تقدیم تو باد

بگذار بمیرم که دگر همسفری نیست/در سینه من فرصت عشق دگری نیست/بعد از تو دلم عرصه تکرار بلا بود/آری دگر از عشق در اینجا خبری نیست

روزگاریست همه عرض بدن میخواهند/همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند/دیو هستند ولی مثل پری می پوشند/ گرگ هایی که لباس پدری می پوشند/آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند/عشق ها را همه با دور کمر می سنجند/خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد/عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد

عشق یکسان ناز درویش توانگرمیکشد /این ترازو سنگ وگوهر رابرابر میکشد

سیل دریا دیده هرگز بر نمی گردد به جوی/نیست ممکن هرکه عاشق شد دگر عاقل شود

دل یکی بود وبه سودای تواز دست برفت/دست خالی نتوان رفت پی یار دگر

 من مات مات از بازی شطرنج عشق می آمدم/شاه مهره ی دل رفته بود من لاف بردن می زدم 

آبی تر ازآنیم که بیرنگ بمیریم/ازشیشه نبودیم که باسنک بمیریم/تقصیرکسی نیست که اینگونه غریبیم/شایدکه خداخواست که دلتنگ بمیریم 

من ازاین پس به همه عشق جهان میخندم/به هوس بازی این بی خبران میخندم/من ازان روزی که دلدارم رفت/به غم و شادی این بی خبران میخندم

تاکه از جانب معشوق نباشدکششی .کوشش عاشق بیچاره بجایی نرسد 

اگر یادتان بود

      و

  باران گرفت . . .

دعایی به حال بیابان کنید 

دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ...! 

در دهستان اصالت های عشق/میتوان شبنم فروش ساده بود/میتوان روی اجاق عاطفه/ چای خوش طعم وفا را دم نمود 

شبی ستاره چشمش طلوع خواهد کرد/مرا ز غربت این کوچه دورخواهد کرد/ظهورمیکند از سمت آسمان مردی/که جای پای خدا را مرور خواهد کرد/ (السلام علیک یا ابا صالح المهدی)  

زندگی قصه مرد یخ فروش است...ازاو پرسیدند فروختی؟گفت نخریدند تمام شد 

خواهم که قلب گرمت اماج غم نگردد/باغ دلت الهىدشت ستم نگردد/اشک ندامت اى جان از چشم تونبارد/دنیاىآرزویت مرداب غم نگردد.

مطمئن باش برو ، ضربه ات کاری بود ،دل من سخت شکست ، و تو جه زشت به این سادگیم خندیدی، به من و این دل پاک که پر از یاد تو بود.

بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست/ آه بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست/مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب/دردلم هستى و بین من و تو فاصله هاست

مانده ام در کوچه های بی کسی/سنک قبرم را نمی سازد کسی  /سوختم، خاکسترم را باد برد /بهترین دوستم مرا از یاد برد/

مرا می بینی و هردم زیادت میکنی دردم/ترا می بینم ومیلم زیادت میشود هردم/به سامانم نمی پرسی نمیدانم چه سرداری/به درمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم 

ای دوست دلت همیشه زندان من است/آتشکده عشق تو از آن من است/آن روز که لحظه وداع من و توست/آن شوم ترین لحظه پایان من است. 

خنده بر لب میزنم تا کس نداند درد من....ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت

دردم از یارست ودرمان نیز هم /دل فدای اوشد و جان نیز هم

مردن آن نیست که در خاک سیاه دفن شوم/مردن آن است که از خاطر تو با همه خاطره ها محو شوم.

زندگی کردن من مردن تدریجی بود/آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

تا که بودیم نبودیم کسی/کشت ما را غم بی هم نفسی/تا که رفتیم همه یار شدند/خفته ایم و همه بیدار شدند/قدر آینه بدانید چو هست/نه درآن موقع که افتاد و شکست 

تو را در روزگاری دوست دارم که نمی دانند عشق چیست

تو را ای کاش می شد جستجو کرد/ تو را چون شاخه ای گل چید و بو کرد/ گل اشکی به بام چشم آویخت /تو را مانند باران آرزو کرد 

ویرانه نه آنست که جمشید بنا کرد ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت ویرانه دل ماست که با هرنگه تو صدبار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت...

ما جدا افتادگان را هیچ کس غمخوار نیست   جان فدای دوست کردن پیش ما دشوار نیست

عاشقی را شرط اول ناله و فریاد نیست  تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست   عاشقی مقدور هر عیاش نیست  غم کشیدن صنعت نقاش نیست

کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه فردا نبود   کاش بودی تا فقط باور کنی بی تو هرگز زندگی زیبا نبود

یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم   گویی که گل از چشمه مهتاب گرفتم   در برکه اشکم همه دم نقش تو دیدم   این هدیه خوبیست که از آب گرفتم   هرگز نتوانی که زمن دور بمانی   چون در دل خود عکس تورا قاب گرفتم

ما عاشق فهم و ادب و معرفتیم   ما خاک قدوم هرچه زیبا صفتیم   از زشتی کردار دگر خسته شدیم    محتاج دو پیمانه می معرفتیم

سلامم به گرمای قلب تو دوست  دلم لحظه ای با دلت روبروست     بگو عاشقی تا سلامت کنم  تمام دلم را بنامت کنم

 

تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیباست     حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداست     من تشنه یک لحظه تماشای تو هستم     افسوس که یک لحظه تماشای تو رویاست

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد/عجب از محبت من که در او اثر ندارد/ غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد/دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد