سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشق عشق

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شعر عاشقانه

گر با غم دوریت نسازم چه کنم /با یاد تو گر عشق نبازم چه کنم /چون در نظرم فقط توئی مایه ی ناز /گر من به تو ای دوست ننازم چه کنم

 

 

در قمار زندگی عاقبت ما باختیم /بس که تک خال محبت بر رفیق انداختیم

 

 

تصویر چشمان تو را در رویا ها کشیدم، باغ گلی از جنس مریم ها کشیدم، تو گم شدی در جاده های ساکت و دور، من هم به دنبال نفس هایت دویدم

 

 

گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر/چون ماه شبی میکنم از پنجره سر/اندوه که خورشید شدی تنگ غروب/افسوس که مهتاب شدی وقت سحر

 

 

آخرین ذکری که شب در خاطرم ماند ز دوست، اولین یادی که صبح از خاطرم خیزد تویی

 

ای دوست به جز عشق تو در سر من هوسی نیست/جز نقش تو بر صفحه ی دل نقش کسی نیست

 

 

آسمان دلم از اخترو ماه تو گرفت، آسمان دگری خواهمو ماه دگری
نظری از لطف به من کردو سراپایم سوخت، آرزو دارم از آن چشم نگاه دگری

به همان قدر که چشم تو پر از زیباییست بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهاییست

 

 

مینویسم( د ی د ا ر) تو اگر بی من و دلتنگ منی.........یک به یک فاصله ها را بردار

 

 

کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقی ساغر ندارد بدو گفتم که مجنون تو هستم هنوز آن بی وفا باور ندارد

 

 

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب .. بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه ...چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب

 

ای دریفا از دل پر سوز من/ی دریغا از من و از روز من/ که به غفلت قسمتی بگذشتم /لق را حق جوی می پنداشت/من چو آن شخصم که از بهر صدف /ردم عمر خود به هر آبی تلف

 

 

من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام.... من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام.... آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام.... در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام

 

 

غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم   ...   تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم

رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد   ... من در این ویرانه ها احساس غربت میکنم

 

 

شبی به دست من از شوق سیب دادی تو/نگو که چشم و دلم را فریب دادی تو/تو آشنای دل خسته ام نبودی  حیف/و درد را به دل این غریب دادی تو.

 

 

عصری است غریب و آسمان دلگیر است/افسوس برای دل سپردن دیر است/هر بار بهانه ای گرفتیم و گذشت/عیب از من و توست ، عشق بی تقصیر است

 

 

کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد ، کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد ، کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد ، کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد ...

 

 

برایت آسمانی خواهم کشید/پر از ستاره های همیشه نورانی/تو در کنار من روی ابرها/

 من غرق آنهمه مهربانی

 

 

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطره ی آبم که در اندیشه دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

 

 

تو سیب سرخ کدامین بهشت گم شده ای  که باز با تو می شکند توبه آدم

 

 

در گلستان خیالم ندهد هیچ گلی بوی تورا... تو گل ناز منی از دور می بوسم تورا...

 

 

چشم هایت به من آموخت که با آخرین نگاه اولین رنج آغاز میشود

 

 

در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی /کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی

 

 

بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند / قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است/ بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند / تار موی توست اما ریشه ی عمر من است.

 

 

یکی ناز می کنه یکی محبت می کنه .. . . . اونی که ناز میکنه همیشه محبت می بینه اونی که محبت می کنه همیشه تنهای تنهاست