اشعاری از شمس لنگرودی
دهانی که تو را بخوانم گوشی که تو را بشنوم بارانم می بارم کورمال، کورمال در کنارت. 2
میگویم زغال چرا خاموشی! گل سرخ هائی در دهانت پنهان است چرا سخنی نمی گوئی مگر که بسوزانندت 3
بر خود می کشم و گرم می شوم یخبندان چنان است که دو پنگوئن در من راه می روند و سپاسم می گویند. 4
دور از تو رودی کوچکم قفل اسکله را می بوسم توقع دریایی ندارم. دور از تو فواره ی بی قرارم پرپر می زنم که از آسمان تهی به خانه ی اولم برگردم. 5 سر بر زانوی کویر می گذارم 6 تن جامه ات سفید است پیکره ات سفید است خاطره ات سفید است منزلگاهت سیاه. تن پوش هامان سیاه پنجره هامان سیاه خاطره هامان سیاه نی نی چشمان سفید. چشم ها خیره به درها سفید می شود، طره و گیسو سفید می شود پیکره هامان سفید خاطره هامان سفید منزلگاهان سیاه.
سوگندش می دهم بس کند
با این همه آب
که از آسمان مجروح می بارد
از گل و لای بی حاصل
سنگینم می کند.