شعری برای برگ
به راستی این بود زندگی یک برگ؟
که کوتاه زندگی کند
اما دلهره و هراسهای
دم به دم
زرد و پریشانش گردانند
وسقوط کند شبی
به روی خواب کوچه ای
و
به تماشا بنشینند
هراس را در چشم او
برگ های سبز دیگر
و
درخت دیگر
مونس تنهایش نباشد
و هر دم
در رخوت و تنهایی
بیم از آن داشته باشد
که مبادا فردا
در ازدحام گامهای عابران
بی تفاوت و پریشان این حوالی
نا خواسته قرار گیرد
خرد شود
جان دهد
و بمیرد
به راستی این بود؟